چهارشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۹

يك لحظه بود فقط...
لحظه‌اي كوتاه كه تو در اوج مستانگي،در نهايت غفلت حافظه‌اي طلايي كه از گذشته بر تو گمارده بوديم
زنجير هاي سخت را با كليدي كه نمي دانيم از كجا جسته بودي
باز كردي و بعد...

فقط يك لحظه بود
فقط يك لحظه؛

يك لحظه
يك رويا
يك طوفان
و باز دوباره سكوت
!!!

اين همه آن چيزي است اينكِ تورا مي سازد.

حالا خودت بگو
تو را بايد قضاوت كرد
يا بايد رفت سراغ زندان‌بان؟