دوشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۸

ديشب خوابش رو ديدم. خيلي وقته كه نديدمش. تقريباً ده سالي ميشه. اون سالها كه من مي شناختش مرد سي-سي و يك ساله قد بلندي بود كه مي شد دورگه الماني -ايتايايي بودنش رو از هيكل و شكل اناتومي صورتش به خوبي تشخيص داد، باصدايي زنگ دار كه سعي مي كرد فارسي رو با لهجه فارسي حرف بزنه، درست برعكس من كه سعي نمي كردم الماني را با لهجه فارسي حرف نزنم. خواب او خاطرات سالهاي دوري رو برام زنده كرد كه مدتها بود ديگه بهش فكر نمي كردم؛
داره مياد اينجا،
نامه اش رو بعد از يك هفته باز كردم.