جمعه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۷


سه ساله که با مرگ هیچ جوونی کنار نمیام.
قبلا خیلی درگیر مقوله مرگ نبودم؛ اصلاً. تا اینکه تو زندگی خودم پیش اومد...اما حالا هر خبر مرگی رو می شنوم، بیشترین احساسی که درگیرم می کنه، حسرته...

واژه حسرت خیلی نمی تونه این وضعیت منو تعریف کنه.
یه جور نامتعادل و منگ می شم... انقدر طول می کشه تا خسته و ناتوانم کنه، یه گوشه بیهوش بیفتم و بعد که ازم گذشت، برگردم به زندگی معمولی.

برام عجیبه... تو این سه سال هروقت خبری شنیدم، پنجشنبه ها و جمعه ها بوده. همین تحمل این حجم سنگین و لختی آزاردهنده رو دشوارتر می کنه.