پنجشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۹۷

آهسته و پیوسته

داشتم فکر می کردم یکی از دلیل هایی که کارای ما بیشتر بهم گره می خوره تو شیوه پیگیریمونه
یکی از مدیرای ما هست همیشه مشکل داره
همه به نوعی مشکل دارن اما کارای این واقعا گره می خوره
ما تو دفترمون چهارده نفریم که دو نفر خدماتی و چهار نفر روابط عمومی رو ازش کم کنیم، بقیه مون به یه نوعی درگیر این آدمیم.
تصور کنید آدمی رو که باباش مرده و یه پول هنگفتی بهش رسیده. خودش هم علم چندانی تو اقتصاد نداره، نهایتش حساب بانکیشو چک می کرده.
البته الان شاید چند تا دوره مدیریتی و تربیتی و پویایی تفکر هم رفته باشه

تو این اوضاع نه اون بلده خواسته شو با دلایل منطق و موجه به مخاطبش بگه نه ما اعصابشو داریم که کار اینو از جون و دل راه بندازیم.
اینه که فقط کافیه یه جایی یه جوری اسمی ازش بشنویم؛ دادمون به آسمون می ره. شاید برای اونم همینطور باشه ولی واقعا هیچ نقطه اشتراکی نداریم که بخوایم سرش بشینیم دو تا کلمه اختلاط کنیم.
دیروز دقیقا یک ساعتی سه نفری داشتیم دنبال چیزی می گشتیم که نمی دونستیم چیه.
خودم جلسه داشتم، انتخابات هم بود، چهارشنبه هم تعطیله و خودش از دست دادن یه روز کاریه، هفته دیگه هم از یکشنبه صبح و بعد از ظهر جلسه است.
بعد تصور کنید تو این شلوغی بیست و نهم و سی ام ماه هم هست و درگیر اعلام قیمت های ماه بعد شرکت نفت و پخش و حقوق و دستمزد کارگرای واحدهای تولیدی هم میشیم که چون خوراکی برای تولید نیست یا خوراک هست اما ساز و کار تحویلش به واحدها هر روز به یه شکلی در میاد، به مشکل می خورن.
از یه طرف سعی می کنم درکش کنم و مشکلاتش رو بفهمم، از یه طرف اسمشو تو کارتابلم می بینم که چند دفه زنگ زده به دفتر یا نامه فرستاده یا پیام داده، دلم می خوادخیلی متمدنانه بهش بگم: پسرجان روش پیگیریت اشتباهه که به نتیجه نمی رسی.

جو بدی از خودش و دفترش تو دفتر ما ساخته. فعلا که راه حلی براش پیدا نکردم.به نظرم باید به این نتیجه برسم که زنگ بزنم و باهاش صحبت کنم.