پنجشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۷

در باب ضرورت خود - تحمیقی

معمولاً آدم خودخواهی نیستم و به سادگی در موقعیت های مختلف با آدم های اطرافم تعامل می کنم. اما در مورد دو تا چیز هیچوقت کوتاه نمیام: زمان و نظم
آدمای دور و برمن دقیقاً به خاطر همین دو تا خصوصیت من باهام به مشکل بر می خورن (البته اگه مشکلی پیش بیاد)
امروز داشتم سابقه های نوشته های فیس بوکم رو می خوندم، دیدم نوشتم:
از این که بهم گفته عقده ای اشکام در اومده...
چه لوس!


قضیه مال دوسال ونیم پیشه. سر داستان چارت سازمانی دختره که اون موقع منشی (البته چه منشی ای!!! ) بود برگشت بهم گفت: من قراره بیام جای تو و منم عجیب زدم تو برجکش که: به کاری که به تو ربط نداره، دخالت نکن. 
خلاصه که یک دعوای فجیع هم باهاش کردم که کشیده شد به اتاق رئیس هفتاد ساله... وبقیه داستان.

امروز بعد از دوسال و نیم هنوز مشکلم با این آدم حل نشده... دو تا پست بعد از منشیگری عوض کرده و هرجا که رفته یه داستان جدید ایجاد شده. 

داشتم فکر می کردم، واقعاً کجای دنیا از نظر مدیریتی هزینه کردن برای نیرویی که کارایی و تخصصی و هوش کافی برای کار و ایده پردازی نداره، رو توجیه می کنن؟؟؟ اونم نیرویی که هر جایی بوده اگه بهش بگیم که یه گزارش از کارایی که داری انجام می دی و یه برنامه از کارایی که می خوای انجام بدی ارائه بده، خیلی خلاقیت از خودش نشون بده، فایل word بغل دستیشو می گیره و اسم خودشو بالاش می نویسه ... یا نه می ره می گرده و جایی رو که همه چیزش منظمه با تمام محتویات و اختیارات به عنوان فرصت شغلی خودش انتخاب می کنه و از اساس بی خیال وظایفش می شه.

باور کنید، همین کاری رو که گفتم دقیقاً با من کرده. 
همون سال یه ارزیابی از فعالیت هامون داشتیم و من یه طرح در مورد نحوه برگزاری و اداره کمیسیون های تخصصی نوشتم. فکر می کنید چی شد؟
برنامه منو دادن به این خانم و یه حکم هم براش نوشتن که تو از حالا کارشناس کمیسیون های تخصصی هستی.

بعد از دو سال، امسال عید کاملا مستدل و منطقی از اختیارات مدیریتی ام استفاده و از سیستم اداری حذفش کردم. فقط با این فکر که: فعلا جلوی چشمم نباشه... 
خلاصه که جنگ رسماً وارد مرحله تن به تن شد.

حالا جالب قضیه اینجاست که امروز یه برگه جلومه و باید نظرمو در مورد پاداش های بچه ها تو این پنج ماه گذشته بنویسم. برای تقویت روحیه ام بنویسین، عقده ای بازی در نیار و اینو هم ببینش!!!
- بدون در نظر گرفتن همه بلاهایی که سرتهیه گزارش مجمع سرت آورد... اونم تو اوج نوشتن آیین نامه های اجرایی و برگزاری انتخابات مجمع و کمیسیون ها ... بدون قشون کشی ها و یارکشی هایی که هر چند روز یکبار انجام میده ... بدون دیدن جاسوسی ها و فضولی هایی که می کنه... بدون جدی گرفتن متلک هایی که پشت سر و جلوم می گه - 
بهم بگین که عقده ای نباش و خشکه رو بده و خودتو تا چند وقتی بیمه کن...

پ ن.:
1)
در مورد نظم که اون بالا گفتم، نظر مامان خانم البته کمی در مورد مصادیق نظم متفاوت با اون چیزیه که من از نظم می شناسم. اما خوب به هر حال همه چیز نسبیه.
2)
در مورد زمان، ولی انصافاٌ برنامه مشخصی دارم و می دونم باید چه کاری رو تو چه زمانی انجام بدم. به جز در یک چیز... کتاب خوندن... با تمام علاقه ای که به کتاب و واژه ها دارم، اما دلم می خواد یکی برام بخونه تا خودم اینکارو بکنم. اینم که فکر می کنم، ریشه ژنتیکی داشته باشه