یکشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۷

بى اعصابِ سِر

بكى از اعضاى هيئت مديره عصرى زنگ زد بهم
منم به قصد رو كم كنى هر چى دلم خواست بهش گفتم
بهش گفتم اين همه كار انجام مى دم در روز، بعد يه سرى واسه دلايل شخصى آرامش دفتر منو بهم مى ريزن. همه جور حرف پشت هم مى زنن و زير زبون كشى مى كنن، بعدم مى گن دبيرخونه كار فلانى رو انجام ميده و كار منو نه.
علناً بهش گفتم به بچه هاى دفتر اولتيماتوم در مورد موضوعى كه نمى دونن و سابقه اى ازش ندارن، به سادگى بگن نمى دونن و ارتباط بدن به كسى كه مى دونه. ممنوع كردم كسى در مورد چيزى كه نمى دونه اظهار نظر كنه.
آخرشم گفتم: به بچه ها گفتم حق ندارن با هيئت مديره ارتباط بگيرن مگر اينكه كارى باشه

وقتى خوب شيرفهمش كردم كه منظورم از همه اينايى كه گفتم، دقيقا خودتى، برگشت بهم گفت تو چرا حرفايى رو كه دقيقاً فقط به تو مى گم، مى ذارى كف دست رئيست؟؟؟
گفتم: مثلاً چى؟
گفت چيزايى كه من و تو با هم در موردش صحبت كرديم. 
گفتم: نمونه شو بگيد جواب بدم.
گفت : رئيست از تمام چيزايى كه من به تو گفتم خبر داره. يا شنود گذاشته يا تو بهش گفتى
گفتم: من براى هر كارم دليل و توضيح دارم. بگيد نمونه اش چى بوده منم جواب بدم

حرف رو عوض كرد و زد يه كانال ديگه. داشت خداحافظى مى كرد؛ برگشت بهم گفت ناراحت كه نشدى؟
گفتم : من ديگه گوشم از اين حرفا پره. دردمم نمى گيره. فقط به خودم مى گم بذار لگدشو بزنه و بره.

پ ن.:
خيلى بد گفتم
آدم با عضو محترم هيئت مديره اينطورى حرف مى زنه؟؟؟
😮