جمعه، تیر ۰۱، ۱۳۹۷

گاهى دلم عجيب به حال سادگى و خيال بافى خودم مى گيره؛
هنوزم تو شخصى ترين اوقاتم - درست تو اوج شلوغى و ازدحام اعداد، آمار، ارقام، اخبار و اطلاعات ضد و نقيض- فكر مى كنم، دنيا مى تونست چه جاى دلربا و قشنگى باشه اگه به چند تا كتاب خوب و موسيقى و شعر و ساحل دريا و آفتاب داغ جنوب (طورى كه به آهستگى رو بوست بدن بخزه و تمام وجود آدمو در بربگيره)، ختم مى شد.

اونوقت اگه اون كسى كه تمام قلب آدم يه روزى فقط براى او مى تپيد، پيشش مى بود، چه عيش مدامى مى شد اين زندگى...