جمعه، تیر ۰۱، ۱۳۹۷

داشتم بايكي از كارشناساى آقاى يكى از نهادهاى نظارتى صحبت مى كردم؛ 
نمى دونم حرف چى شد بهش گفتم، تو اين دوسال اخير اتفاقى كه افتاده اينه كه نمى تونم به كسى اعتماد كنم. بلا استثنا همه برام دروغگوئن مگر اينكه عكسش ثابت بشه.
بهم گفت اون اوايل كه منم اينجا استخدام شده بودم، همين حالو داشتم. اصلا يه جور ديگه فكر مى كردم. داشتم ديوونه مى شدم. اما بعدش كلا از خير تفسير رابطه هاى آدما گذشتم. نگاهم به همه چى تغيير كرد. تو هم بايد بى خيال بشى.

پ ن.:
چيزى كه اين روزا بيشتر از هر چيزى رنجم ميده، اينه كه آدماى اطرافم حرف و راز و حريم آدماى ديگه رو به راحتى تو هر محفلى تعريف مى كنن. بعد در عين حال :
چشم تو چشم هم مى شينن... سر يه سفره غذا با هم مى خورن... با هم مسافرت مى رن... با هم مبادلات مالى دارن...و خيلى كاراى ديگه كه هر تكه اشو يكى مى دونه و تو بزنگاه نقل محافل ديگه مى شه.