پنجشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۹۶

موجود هولناکی به اسم فرید و شورانداز ژنتیکی که منم😑

امروز گویا تهران تعطیل بود ولی من یه ربع به هشت دفتر بودم. 
بیست و شش دی ماه همایش سالانه مونه و چون از مدیر محترم روابط عمومی شانس میاریم همیشه و ایندفه قهر کرد و دست همه رو گذاشت تو پوست گردو، مجبوریم که به صورت هیئتی آب خورش رو زیاد کنیم که غذا به همه برسه.
خلاصه که اینجوری...
تا بچه ها برسن دفتر، شد حدود ٩/٥ -١٠ 
بگذريم كه غير از خودم كه ديشب تخت گرفتم خوابيدم، همه شون تا صبح تو خيابون بودن.😶

حدود ساعت يك باهاش قرار داشتم. اين روزا داريم يه پروژه اي رو شروع مي كنيم كه به بازيافت روغن کارکرده و حفظ محيط زيست مربوط ميشه. 
براي اينكه مطمئن بشم، مياد، تو تلگرام براش نوشتم: سلام، شما مطلبی در مورد سامانه برام فرستادید؟
نوشت: سلام. كجایی؟
نوشتم: دفتر
نوشت: نذاشتن بخوابیم که. تا صبح بیدار بودیم. تا کی هستی؟
نوشتم: فعلا هستم. من که دیشب خوابیدم
تخت.
نوشت: از جنس نیمایی دیگه. می گه چرا نخوابیدی؟ کدوم زلزله؟ 😂😂
(نیما رئیس سابق من و دوست صمیمی و شریکشه) اوکی. منم بلند شم جم و جور شم. اول میام پیش تو.

خلاصه که تا بیاد من دو تا صورتجلسه نوشتم. 

از در اومد تو جواب سلام نداده، برگشت بهم گفت، تو ول کن نیستیاااا... برو بگیر تو خونه ات بشین؛ چی می خوای از جون این بدبختا تو این هوا کشوندیشون اینجا؟؟؟

فرید کلا شخصیت راحت و هولناکی داره. بسیار احتیاط می کنم که از یه حدی باهاش جلوتر نرم. 
کارایی رو که تا الان کرده بودم، بخشنامه های محیط زیست و بازیافت رو که خونده بودم، نتیجه اکتشافاتم تو قوانین مالیاتی رو همه براش توضیح دادم. گفتم نگرانم. باید یه کاری کنیم که اساسی باشه و بشه ازش دفاع کرد. همه رو گوش داد. آخر صحبت های امروز بهم گفت که هیچ کاری نکن. من تا یکشنبه دموی کارو برات می فرستم.

تا عصری به فاصله های مختلف تو تلگرام سر طرح سامانه صحبت می کردیم. خوشم میاد وقتی که بهم می گه درستش می کنیم... راه حل داره...نگران نباش...فلان کارو می کنم، نتیجه رو بهت میگم... 

شخصیت این آدم اصلا شخصیت بسته ای نیست. اما هولناکه، چون نمی دونم چطوری فکر می کنه. امروز بین حرفاش می گفت، من عاشق اینم که بهم حمله بشه... خدا رو چه دیدی... بهو دیدی هوس کردم اومدم دبیرکلتون شدم.

خلاصه این همه حرف و جلسه این شد که یکشنبه دموی سامانه رو بهم بده. 

آخرش برام نوشت: مراقب خودت باش. شب یلدای خوبی داشته باشی.

نوشتم: زمانی که همه خانواده به هوای هم دور هم جمع می شدن، گذشته. به هر حال مرسی

غیر منتظره نوشت: باز هم دم رو غنیمت بشمریم و پناه ببریم به حضرت حافظ ببینیم پندش برای امروز ما چیه. صبح سلام می کنیم به خورشید و تولد دوبارش رو بهش تبریک می گیم. ازش می خوایم مثل قبل گرماش رو ازمون دریغ نکنه هر چند که ما ناسپاس بودیم و لطفش رو ندیدیم. آرزو کنیم بختمون هم مثل روزای زمستون اگر سردم هست روشنتر باشه و بلندتر و با امید به رسیدن بهار و دیدن دوباره غنچه های گیلاس روزا رو یکی یکی بشمریم و منتظر بخت بلندمون بشینیم.

نوشتم: Nicht mein Wille, der Deine geshehe!
خواسته من نه، آنچه تو مي خواهي اتفاق بيفتد

یه ربع بعد دیدم فایل صوتی رئیس سابق هیئت مدیره رو برام فرستاد که به فرید می گفت امروز با من صحبت کرده و می خواد که کار سامانه رو اجرایی کنه و در این مورد شنبه یه جلسه بذاره باهاش.
(من امروز صبح زنگ زده بودم به دکتر و گفته بودم که اوضاع چقد ضخیمه و محیط زیست که به فنا رفته، شما و تشکلتونم داره به همون سمت میره و فقط یه نفره می تونه از پس این داستان بربیاد و از این داستانا)

براش نوشتم: Denn bis jetzt geschehe es, was ich will
پس تا الان اون چیزی اتفاق افتاد که من می خواستم
😁

تو تمام شلوغی و حرفای امروز این نکته اش خیلی برام جالب بود... 

برام نوشت: 😁😁😁
نمی دونم خودت خبر داری یا نه اما یه طنز زیر پوستی باحالی داری. خیلی هم پخته و جا افتاده است. منو یه وقتایی واقعا از ته دل می خندونه حرفات.
نوشتم: دنیا نویسنده بزرگی رو از دست داد سر اتحادیه.
نوشت: 😁😁😁آره موافقم.