پنجشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۹۶

آخه اگه اهل پيجوندن بودم دلم نمي سوخت خو😧


اوه اوه نبودين امروز اون روي مامان خانم رو ببينين. يعني در عرض جيك ثانيه تمام جلال و جبروت مديريتيم پريد رو هوا.

صبحي مثل هر روز و عين بچه آدم پاشدم رفتم دفتر. ٧/٥ كارت زدم. ساعت ١٠-١٠/٥ بود ديدم برادرم زنگ زد گفت: تو صبح شركت نرفتي؟؟؟
گفتم: يعني چي؟ با هم رفتيم كه. تو يه ماشين بوديم 
گفت: زنگ بزن مامان. تق گوشي رو كوفيد زمين.
زنگ زدم خونه. گفتم چي شده؟
مامانم خانم عصباني هاااا... داد زد سرم. گفت: زنگ زدم بهت گوشيت خاموش بود. زنگ زدم دفتر مي گم با خانم آشوري كار دارم. يه پسره برداشته مي گه هنوز نيومده... ١٠ به بعد تماس بگيرين. تو نمي گي دل آدم هزار راه مي ره؟؟؟
گفتم: من صبح ٧/٥ كارت زدم كجا دارم برم اصلاً. صبح همه شونم منو بالا ديدن
گفت: تو چطور مديري هستي كه كارمندت زير گوشت اينطوري مزخرف جواب آدمو ميده و هيچي بهش نمي گي؟
هيچي ديگه... كلاً ريست كردم.