شنبه، آبان ۲۰، ۱۳۹۶

گاهي از اصرار خودم به رخ دادن يك اتفاق احساس بدي بهم دست مي ده كه بيشترش تو وجود خودم نيست؛ 
نگاهي كه آدما از بيرون به من، خواسته ام و نحوه عملكردم مي ندازن، يه جور خاصي برام ناخوشاينده... هميشه همينطور بوده... اما دليلشو نمي فهمم. 
هميشه انگار كاريو كردم كه هيشكي انتظارشو نداشته، اما فقط من بودم كه جديش گرفتم. 
حس بديه؛ يه جوري كه انگار تو دلشون بهم گفته باشن: "عجب ابلهي!!!" و من شنيده باشمش.

داستان از اين قرار بود كه:
هفته ديگه داريم يه دوره آموزشي برگزار مي كنيم در مورد ضرورت ايجاد نهاد رگولاتوري(تنظيم مقررات) در صنعت نفت، گاز و پتروشيمي. بعد يه سري آدماي خاصي رو دعوت كرديم كه تو اين دوره حضور داشته باشن. 
پريروز برام نوشت: برای من رگولاتوری رو چرا نفرستادی؟
تو شلوغي دفتر نفهميدم چيه منظورش؛ واسه همين پرسيدم: رگولاتوري چي بوده موضوش؟
نوشت: بابا یه نامه فرستادين، من دیدمش.
نوشتم: آها، فكر نمي كنم مشكلي باشه براي اومدنتون. دوست دارين بيايين.
نوشت: نه برای من باید دعوتنامه مجزا بفرستین.

امروز صبح براش نوشتم كه براي دوره رگولاتوري به بچه ها گفتم براتون دعوتنامه بفرستن.
عصري در جواب من برام نوشت: ممنونم
نوشتم: قابلي نداره. من عادت ندارم به كسي كه خودش مي خواد اتفاقي رخ بده بگم نه.شما خواستيد؛ پس بايد بشه. به همين سادگي
نوشت: نگران شدم. نکنه قراره اتفاقی اونجا بیوفته.
نوشتم: واسه چي؟
نوشت: از کلمه اتفاق استفاده کردی آخه 😁
نوشتم: ها؛ مسئله اينه كه من به همه چي به شكل يه اتفاق نگاه مي كنم. مطمئن باشيد كسي براتون نقشه نكشيده. خواستم بگم. اين خواسته خودتون بود. همين
نوشت: بازم ممنون به هر حال.

پ ن.:
توضيح بي موردي دادم. اينكه آدمي بخواد در برنامه اي مشاركت كنه، اما نشون بده كه بهش اعتقادي نداره و تو هم وقتي متوجه اين موضوع مي شي كه همه چي رو براي تحقق خواسته چنين آدمي مهيا كردي، هر چي كه نباشه، ناخوشاينده.