پنجشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۶

بهانه اي واسه بلند فكر كردن

سر قضيه دوره آموزشيه ديروز چهارتا از كارشناس هاي صادراتي رو انتخاب كرده بودم، آوردمشون دفتر تا دوره رو بر اساس تجربه هاي كاريشون مدل سازي كنن. 

انقد كه تو اين سال ها خودمونو زير بار مسائل و مصائب توليد دفن كرديم، طفلكي ها از شنيدن اصطلاحات كاري خودشون تو حوزه صادرات و البته تو فضاي كاري ما شوك شده بودن. به وضوح مي ديدم چشماشون برق مي زنه.

ولشون مي كرديم، تا خود صبح بحث ها و سوال ها رو ادامه مي دادن.

***

بعد از اينكه جلسه تموم شد، بهم گفت من خيلي به اين دوره اميدوارم. اين كاريه كه مي مونه. 
گفتم: من خسته ام از اين رويه اي كه اينجا داريم... اينكه آدما دور هم جمع بشن هي از مشكلاتشون حرف بزنن اما راه حل از توش درنياد. منم مي خوام تغيير ايجاد كنم اما راستش با اين آدما و تو اين سياسي بازيا شك دارم كه بشه ...
گفت: با هم درستش مي كنيم.

كاري در مقابل حرفش نمي تونم بكنم جز نگاه كردن. انقد مطمئن و با انرژي حرف مي زنه، من بيشتر وحشت مي كنم. دقيقا حس روزاي دانشگاهمو برام زنده مي كنه؛ درست روشي رو با من پيش گرفته كه استادم تو اون سالها با من داشت. در واقع باور داره من چيزي هستم كه خودم براي اولين باره دارم از خودم مي شنومش. اينكه چرا منو انتخاب كرده يه سواله اما اينكه چرا فكر مي كنه من موجود خاصيم بين اين همه آدم، خيلي دهشتناكه. 

ديشب داشتيم با هم تو تلگرام در مورد كار صحبت مي كرديم، بعد بهش گفتم من از نقشه كشيدن براي آدما و سوء استفاده ازشون بدم مياد. تمام اين سال ها تمام حساسيتمو گذاشتم رو اين كه دروغ از دهنم درنياد كه اعتماد آدما خدشه دار بشه. اما مشكل اينجاست كه آدماي دور و برم و بعضاً مديرا اين طور عمل نمي كنن. اينجور آدما از يه اسم گنده و دهن پر كن مثل اتحاديه واسه خودشون كلاه نمدي دوختن و مي دوزن. تو بازياشون طوري برنامه ريزي مي كنن كه ديگران بهاشو بدن. اينه كه با ديد بدبينانه من و با آدماي موجود، سرمايه گذاري رو اتحاديه كار عاقلانه اي نيست.

نوشت: این حرفت حرف درستیه.

نوشتم: من بيشتر از هر كسي انگيزه دارم كه اتحاديه رو براي هميشه بذارم كنار؛ چون عاشقانه اين فضا و زحماتي كه براش كشيده شده رو مي فهمم و دوست دارم. اما نگرانم. و چون قبول كردم با شما كار كنم، خواستم كه بدونيد.

فقط نوشت: باید بیشتر صحبت‌کنیم.

پ ن.:
١)
اين وضعيت كه ندوني اخرش چي ميشه، هم خيلي هيجان انگيز و نفس گيره و هم خيلي هولناك. دلم مي خواد يه كار خاص بكنم. يا حداقل جزئي از يه پروژه خاص باشم. اما با آدماي فرصت طلبي كه سر منفعتشون آدماي ديگه رو به راحتي معامله مي كنن، چه شانسي ميشه داشت؟
٢) 
گاو پيشوني سفيد مي دونيد چيه؟؟؟ من !!! يعني تمام نگرانيم اينه كه اين همه هيجان و استرس و آدرنالين يهو بياد پايين و نتيجه اش تحمل پوزخنداي اطرافيان باشه.
٣) 
اخ چقد خودمو سرزنش مي كنم كه چرا زودتر به فكر تقويت زبانم نيفتادم. مهر بعضي حماقت ها تا ابد رو پيشوني آدم مي مونه