یکشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۹۶

در جایی از داستان موبی دیک کاپیتان ای هب شب و روز رو گم کرده ... استاربوک معاونش میاد و صداش می کنه. بهش می گه که بهتره بخوابه. 
ای هب تخوات خوابشو به تابوت تشبیه می کنه. می گه خواب براش یک نوع مرگه. بعد ای هب داره برای استاربوک از برنامه اش برای شکار نهنگ تعریف می کنه. می گه همونقدر که در مورد رگ های دستاش می دونه، در مورد مسیرهای دریایی می دونه و می تونه مسیر حرکت نهنگ ها رو پیش بینی کنه. اما همه این ها رو موکول می کنه به کشتن موبی دیک و از اون به عنوان "کار اصلی" نام می بره. 
استاربوک بهش می گه هدف ما صید نهنگه نه انتقام از موبی دیک و در راه این هدف حاضره هر کاری بکنه.
با هم بحثشون میشه اما ای هب کوتاه نمیاد و می گه این انتقام رو با پول نمیشه مقایسه کرد. اما قلبشو آروم می کنه. 
استار بوک بهش می گه، کینه داشتن به حیوانی که صرفاً از روی غریزه کاری رو کرده، کفرآمیزه. ای هب می گه، حتی اگه خورشید هم ناراحتش کنه، بهش حمله می کنه. میگه تمام اشیای مرئی فقط نقاب هایی بی دوام هستن. تنفرش از نهنگ سفید از چیزیه که پشت این نقابه. چیزیه که بهش احساس ضعف داده و گذاشته با احساس ضعفش زنده بمونه و هر روز اونو در خودش تحمل کنه. 
و استاربوک تنها بهش می گه که با اینکه مخالف این تصمیمه، اما لازم نیس که ازش بترسه. بهتره ای هب از ای هب بترسه.

چقدر این جمله تأثیر گذار و شگفت انگیزه!!! 
به راستی آدم باید فقط از هیولای درون خودش بترسه.