شب حدود ١١-١٢ بهم اس ام داد:" دارم كُري مي خونم ... اينا استقلالين من تك افتادم... چند تا چشمه بيا كمك لازم دارم..."
من از فوتبال همونقد مي فهمم كه از جراحي مغز؛
اون موقع ها هنوز اس ام اس گروهي فرستادن مد بود.
چند تا متلك آبدار چند صفحه اي كپي كردم و براش فرستادم.
چند دقيقه بعد اس ام اس داد: "اووووف!!! دمت گرم غلاف كردن... همينطور خوراك برسون"
ساعت ٨ راننده اسنپ رسيد دم شركت. داشت فوتبال گوش مي داد. پرسپوليس گل زد. راننده داد زد:" گل!!!!"
هفت سال پيش، فرداي همين موقع ها پرسپوليس بازي داشت و ما تا نزديك صبح بيدار بوديم...
و حالا ديگه كسي نيست كه پرسپوليس و او بهانه شب بيداري ها شود.