شنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۶

كسي كه نيست...

گاهي كه اوضاع بهم سخت مي گيره، ناخودآگاه به خودم اگه بود، اصلاً نمي ذاشت انقد بهم سخت بگذره. بعد يهو يادم ميفته، از همه دنيا بيشتر از همه به خودش و من بود كه سخت مي گرفت.


اينكه چرا هنوزم بعد از دوسال هروقت يه چيزي آزارم مي دم، آرزو مي كنم كه *كاش بود*، نمي دونم چه معني اي ميده؛ اما يه وقتايي تو زندگي هست، كه آدما از هر لحظه و هميشه قوي بودن خسته مي شن. از خشك و رسمي بودنشون؛ از سرد و منطقي بودنش؛ حتي از اينكه فكر كنن و واسه مشكلات ديگران راه حل پيدا كنن، خسته مي شن. دلشون مي خواد تو يه لحظه خود واقعيشونو بريزن بيرون و يه دل سير تو آغوش كسي گريه كنن. كسي كه نيست...