یکشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۹۶

پاچه گيري

داشتم يه نامه مي نوشتم در مورد دلايل كاهش قير صادراتي؛ نيمساعت قبلشم رئيس كميسيون قير زنگ زده بود كلي داد و بيداد كه:


شما اونجا چي كار مي كنيد... كم مونده بيام نامه هاتونم خودم تايپ كنم... آمار صادرات رو مگه نديدي... قيمت دلار و وكيوم باتوم رو هم من بايد براتون دربيارم...


فقط چشمامو بستم و گوشي رو كوبوندم رو ميز و گذاشتم تا دلش مي خواد داد بزنه... 


اين بود وقتي رئيس خودم از تو خيابون زنگ زد، صداي تلفن رو بستم و جوابشو ندادم. زنگ زد به گوشي يكي از بچه ها پيغام داد كه بگيد بهم زنگ بزنه... دوباره دو دقيقه نشده، ديدم زنگ زد.

- بله؟

= بد نيست گوشيتو جواب بدي ها

- الان تا مرز سكته رفتم. قلبم درد مي كنه... گفتم آروم بشم بعد جوابتونو بدم

= چي شده؟

- مشاور هيات مديرتون فكر مي كنه تحليل اقتصادي و نجات مملكت و جلوگيري از خالي موندن خزانه كشورم وظيفه منه... اگه من آمار صادرات رو ماه به ماه در ميارم مي ذارم جلوتون لطف مي كنم وگرنه دوزارم واسه اش كف دستم نمي ذارين. اطلاعاتتونو من در ميارم هارت و پورت و ادعا و پوزيشن اجتماعيشو يكي ديگه داره. اما اوني كه جوابگوي يه غلط تايپي تو سخنراني شماست، منم. شرمنده كه زير بار تحليل اطلاعاتتون نمي رم. وقتشو ندارم.

= آروم باش دخترم... نفس عميق بكش.