دوشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۹۶

دعوا

با رئيسم دعوا كردم عصري.

دعواي بدي كردم؛ انقد كه گفت تو اختيارات دبيركلي منو بردي زير سوال.

گفتم من تا جايي كه شما صلاحديد خودتونو منتقل كردين هيچ حرفي روش ندارم، اما جايي كه مدرك قانوني رو سر تعهد شفاهي يه آدم معلوم الحال تحويلش دادين، به من ربط پيدا مي كنه. وقتي بهش گفتم دبيرخونه خودش كار اجراييشو مي كنه، نبايد كاري مي كردين كه از فردا سر هرچيزي منو دور بزنن بيان سروخت شما.


(به يكي از اعضاي هيئت مديره كه خواسته بود زير آبي بره، مستقيم گفتم نه. بعد رفته بود سراغ رئيسم اونم دقيقاً اجازه همون كاري رو بهش داده بود كه من به خاطرش گفته بودم نه).


الان كه دارم فكر مي كنم خيلي بدجور عصباني شدم. هيولاي درونم يهو زد بيرون.


بهش گفتم وقتي من به يه آدم پررو مي گم نه، بعد مياد پيش شما بهش مي گين باشه هرچي شما مي گين، ديگه كارمنداتونم تره هم واسه من خورد نمي كنن چه برسه اعضاتون

بهش گفتم يه كاري نكنين، خبر مرگ من، صد سال ديگه اگه پرسيدن فلان اتفاق چرا اتفاق افتاده، بگردن دنبال يه آدم زنده واسه تعريف داستان اتحاديه. به جاي اينكه سند ثبت شده اش رو چك كنن. بذارين وقتي مي گم نامه بنويسن، "بايد" و "قانون" رو بفهمن.

گفت: آخه تو انقد "نه" رو محكم مي گي كه هيشكي جرات نمي كنه بياد طرفت. من يه كارم شده اينكه نه هاي تو رو تعديل كنم.


پ ن.:

تو دلم گفتم، تو نه هاي منو تعديل نمي كني؛ رسماً گند مي زني بهش.