پنجشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۹۶

تصوير يك موجود تغيير كرده


داشتم با رئيسم در مورد جلسه هاي هفته آينده صحبت مي كردم يهو دختره درو وا كرد و اومد تو

مهندس: بفرماييد.

دختره: ئه فكر كردم تنهايين

مهندس: مي بيني كه كار داريم. يه چند دقيقه ديگه

دختره: مهندس مثل اينكه شما دوست ندارين من شوهر كنم

مهندس: شوهر كردن تو چه ربطي به من داره؟ برو شوهر كن

دختره: خب كمك نمي كنين كه از بانك وام بگيرم. حداقل بگين حقوقامون چقد زياد ميشه

مهندس: بايد با مدير اداريتون صحبت كنين

من: خداييش چقدر بگيرين، ديگه با من در مورد پول حرف نمي زنين؟؟؟

مهندس: [سعي مي كرد جلوي خنده اش رو بگيره]

دختره: [رو به مهندس] من ميرم ولي بايد باهاتون صحبت كنم [از اتاق بيرون رفت]

من: صبح بهش گفتم صبر كن تا قراردادتونو بدم دستتون باز اومده پيش شما

مهندس: ديدي كه بهش چي گفتم.


پ ن.:

براي منم پول مهمه، اما هميشه به خودم مي گم من چي كار كردم كه توقعمو براش ببرم بالا