یکشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۹۶

ترسناك

 

دوشنبه روز اول كاري ساله بعد من بايد صاف يه شب قبلش چنين خوابي ببينم؟؟؟ ديگه دل و دماغي واسه كار مي مونه؟؟؟😱


خواب ديدم رفتم تو اتاق جديدم و دارم وسايلمو از سر جاي قبلي مي برم و تو كشو و كمدهاي جديد مي چينم. بعد يهو مي بينم كه يه چيزي شبيه آب روي كف پوش هاي زير ميز ريخته. تو همون اوضاع كه دارم با يه دستمال روي ميزو پاك مي كنم، دستمال كاغذي برمي دارم و خم مي شم كه خيسي زمين رو هم پاك كنم. بعد همونطور كه دارم تلاش مي كنم رد صندلي چرخدار نره رو جاي خيس، صندلي از زيرم در ميره و ميره همونجا كه نبايد.

تو سكانس بعدي دارم خودمو جمع مي كنم از رو زمين كه چشمم مي خوره به دوتا سوراخ كنار هم به قاعده سر تفنگ دولول... خم مي شم ببينم اين سوراخا چيه، يهو مي بينم دوتا چشم براق دارن از اون طرف نگاهم مي كنن

تو اون وضعيت فقط اين به ذهنم رسيد كه دستمال كاغذي رو بچپونم تو سوراخا. اما اون موجود دستمالا رو هول داد بيرون و در حاليكه بهم مي خنديد، منو نگاه هم مي كرد. بعد دوباره به فكرم رسيد گاوصندوق زير ميزمو بذارم رو سوراخا. اما ول كن كه نبود. با يه چيزي از تو سوراخا ضربه مي زد به زير گاو صندوق.


هيچي ديگه🙄 از صداي ضربه ها بيدار شدم. ديدم داره بارون مياد.


پ ن.:

اون ميز و اتاق و گاو صندوق تو دنياي واقعي وجود دارن. منم خيال داشتم كه دوشنبه صبح زودتر برم  دفتر تا بچه ها نيومدن، وسايلمو جابه جا كنم

تو همون خواب و بيداري داشتم به اين فكر مي كردم:

اتاق من درست روي موتورخونه متروك زير زمين قرار گرفته كه هفت - هـشت - ده تا پله از تو پاگرد و پشت ديوار اتاق مي خوره و مي ره پايين. بعد مي خواستم بعد از تعطيلات بدم در زيرزمينو ببندن كه كسي يهو نيفته از پله هاش يه بلايي سرش بياد

*نكنه اون زامبيه زودتر موضوعو زودتر فهميده* 😶😖