یکشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۵

من از نوروز و مراسمش متنفرم


مامان خانم: تو چطوري تو شركت كار انجام ميدي كه ميگي همه چيزت منظمه و سر وقت انجام ميشه


من: من  فقط مي گم يه كاري بايد انجام بشه، ديگه كاري به چطوري انجام شدنش ندارم. بعدشم من يكي يكي كارامو انجام مي دم. يكيو انجام مي دم بعد ميرم سراغ يكي ديگه.


مامان خانم: تو ديروز ده تا كارو داشتي با هم انجام مي دادي. لباسا رو شستي و پهن كردي؛ غذاي دو روزو پختي؛ بانك رفتي؛ خريد كردي؛ آوردي خونه شستي و جمع و جور كردي؛ چطور مي گي يكي يكي كار انجام ميدي. همه رو هم قرو قاطي و با هم


من: همه شو نوشته بودم خو؛ اما نفهميدم اشكالش چيه؟؟؟ اينايي كه تو الان گفتي به نظر دو تا چيز مختلفه ها!!! چرا هولم مي كني؟ خونه تو هميشه مرتبه، نمي فهمم چرا انقد عجله مي كني.


مامان خانم: من دارم كمكت مي كنم زودتر تموم بشه.


من: ميشه كمك نكني. تو اين بكن - نكن هاي تو من هم استرس مي گيرم هم احساس حماقت مي كنم


پنج دقيقه بعد ...

... مامان جان اون ملافه ها رو زير و رو كن زود خشك بشه؛ تراس هم دستمال بكش؛ نمي خواد بشوريش؛ فقط خاكشو بگير؛ روزنامه هاي زير پياز و سيب زميني ها رو هم عوض كن؛ راستي هنوز گردگيري نكردي ها!!! لباس مشكي ها رو از رنگي ها جدا كردي؟؟؟ ملافه پتوها رو هم در بيار يه دور هم اونا رو بشور...


من: مامان !!!


مامان خانم: خدا آدمو از دستو پا نندازه كه اينطوري اسير شماها بشه


پ ن.:

مامان خانم هفته پيش خوردن زمين. رباط زانوشون كشيده شده. الان مثلاً تو استراحت مطلق و دوره فيزيوتراپين

😑😶