یکشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۹۵

آرزويي براي آرامش


یه معلم پرورشی عقده ای داشتم تو دوره راهنمایی که بهش فکر که می کنم، از یادآوری روزا و لحظه هایی که با حرفاش خراب کرده و می کنه حالم بد میشه. همین "تحفه" تو دوره دبیرستانم هم "زارپ" پاشد اومد ناظم مدرسه ما شد و خلاصه چهار سالمونم هم اینطوری به باد داد.


یکی از کثافت کاری هاش تشریح مراسم تلقین و تدفین و ترحیم و ختم و واجبات و مستحباتش بود

یادمه تو یکی از منبرهایی که رفته بود، در مورد این می گفت كه تصور كنيد، مردم دور و بر مرده جمع شدن و دارن گریه می کنه و اونی که مراسم تلقین رو انجام میده، بهش می گه که باور کن که تو مُردی و بعد که مراسم تموم می شه و همه می رن دنبال ناهار روز دفن و سر خونه و زندگیشون، مُردهه از جاش بلند میشه که دنبال اونا بره. اما وقتی باورش می شه که مرده که پیشونیش می خوره به سنگ لحد. اصرار داشت که شب اول قبر رو با جزئیات برامون تعریف کنه و باز اصرار می کرد که حتماً "توبه نصوح" محسن مخملباف رو ببینیم و سرش تو کلاس بحث چالشی کنیم.


هنوز که هنوزه شب اول قبر یکی که می شناختمش، می شه، این ماجراها یادم میاد.

الان فقط می دونم یادآوری و تصویر این ماجراها و شنیده ها هنوز هم آزارم می ده.


و هنوز هم آرزو می کنم، ای کاش این شب اول، آروم باشه و نترسه.