دوشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۹۵

داستان چراغ نفتي

بازرس اتحاديه آخر وقت زنگ زده:

 سلام- احوال پرسي -خوبي -چطوري

آژانس هم پايين جلوي در ؛

بعد پرسيد كي دفتره؟

گفتم همه رفتن منم دارم مي رن.

گفت چطور امروز همه زود رفتن؟

گفتم كارشون تموم شد رفتن

گفت تو چرا نرفتي؟

گفتم واسه من آخه تازه اول وقته، من وقتي همه مي رن تازه مي تونم به كارام برسم

گفت نظرت چيه طبقه پايين رو اجازه كني شب هم اينجا بموني؟😶

گفتم: اونوقت اولين كسي كه نامه مي زنه به مجمع اتحاديه، بازرسه. منو با بازرس درنندازين.🤔😑

گفت خودت خوبي؟

گفتم بله

گفت مطمئن؟

گفتم بله

گفت مطمئن ؟؟؟

گفتم بله!!!


خداييش همه رو برق مي گيره ما رو چراغ نفتي؛ كاش لااقل دوزار توش بود😕