دوشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۵

دختره ديروز پاشده اومده دفتر ما واسه موسسه خيريه كودكان كارش تبليغ كنه و ببينه ما چي كار مي تونيم بكنيم پول بيشتر دربياره.

هي تو دهنم اومد بش بگم، تو اول برو به اون شوهر دزد متظاهر و مال كارگر بخورت بگو، حقوق كارمندا و كارگراتو اگه از كمك هاي مردمي داده بودي تا الان با همه بي حساب شده بودي؛ نيا اينجا جلوي من از آسيب هاي اجتماعي بچه ها و گريه هاي شبانه ات بگو. اون موقع كه جوون مردم تو خواب سكته كرد، شما دو تا تو فكر سفر استرالياي عيدتون بودين و داشتين نقشه مي كشيدين خرج امسالتونو از كجا دربيارين.


پ ن.:

همينطور نگاهش كردم و دهنمو بستم.

گاهي فكر مي كنم خدا عمداً اينا رو از سر راه من بر نمي داره كه منو دق بده