پنجشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۹۵

از بدبختی های مدیریت


گاهی اوقات تو حجم کار و فکر کردن برای پیدا کردن راه حل های منطقی به شیوه تفکر دخترهای اطرافم که فکر می کنم، یه جوری میشم. واقعاً نمی دونم این نوع نگاه به زندگی چرا انقد از نظر من پوچ و سطح پایینه. اینکه "تو با هدف اینکه یکیو پیدا کنی و بهش برسی، حاضری به هر چیزی متوسل بشی، مخصوصاً به دروغ" - من اینو نمی فهمم.


دختره دو هفته است درگیر اینه که شرکت معرفیش کنه به یه بانک برای گرفتن یه وام برای دوست پسرش که پسره با اون وامه بره ماشین بخره که تازه مامانش راضی بشه، پسره بیاد خواستگاریش؛ تازه آیا بهش بدنش یا ندنش.


حتی وقتی به این داستان فکر می کنم، چندشم میشه


چند روز پیش داشت گریه می کرد و می گفت هیشکی مشکل منو نمی فهمه. منم حساس به گریه... کلی باهاش حرف زدم تا گریه اش آروم شده. بعدش بهش گفتم: چرا فکر می کنی اینا موضوع رو به تمسخر گرفتن و دارن دستت میندازن؟ اتفاقاً اینطوری به ماجرا نگاه کن که هر کی داره از دید خودش موضوع رو برات بازمی کنه و بهت هشدار می ده. مهندس از دید پدرانه به ماجرا نگاه می کنه ... پسرا از دید پسرانه و رابطه شون با دخترایی تو این موقعیت (حالا چه خواهرشون باشه چه نامزدشون و چه دوست دخترشون). اما این دخترایی هم که باهاشون مشورت می کنی و راه بهت نشون می دن، خودشون دنبال یکی هستن که پولش باشه، خودشم نبود، نبود. اگه یه درصد فکر می کنی، به تو، موقعیت و اتفاقی که ممکنه بعداً برات بیفته، فکر می کنن، بدون که اشتباه می کنی. از این در که بیرون می رن به تو و حتی فکر هم نمی کنن. منم که تکلیفم مشخصه. دنیا رو سفید و سیاه می بینم. اصولاً ریسک تو زندگیم جایی نداره. کاری که تو داری می کنی، دقیقاً این پیامو به پسره می ده که "بیا منو بگیر" به هر قیمتی حتی با دروغ به مادر من. من اگه جای پسره باشم، نه برای تو و نه برای طرز فکر مادرت یه جو ارزش قائل نمی شم. با این حال تا جایی که به من مربوط میشه، می رم صحبت می کنم که معرفیت کنیم به بانک، اما فقط همین. اینو نخواه که کسی از بچه ها یا مدیرا ضامنت بشن