به دختره گفتم، كاراي فكسي رو خودت بايد انجام بدي، دم همايشه، همه سرشون شلوغه؛ منم پنجشنبه و جمعه كلي نامه و صورتجلسه و طرح كار واسه اين هفته تون آماده كردم؛ همه گرفتارن.
مي بينم حجم كارت زياده يه سري كاراي تو رو خودم دارم انجام مي دم.
گفت: اگه كار منه بدش به خودم انجام بدم. لازم نيس تو انجام بدي.
تق گوشي رو كوفيد روي جاش.
يه ساعت بعدش رئيسم صدام كرد ديدم استعفاي دختره رو گذاشت جلوم.
توش نوشته بود، به دلايل شخصي...
بهش گفتم الان هم من هم شما عصباني هستيم. تا چهارشنبه صبر كنيد، بعد تصميم مي گيريم.
قبول كرد.
رفتم چهار تا نامه مهم بدم بهش كه بفرسته سازمان توسعه، گفت من دارم مي رم، فردام نيستم. كيفشو برداشت رفت.
داخلي رئيسمو گرفتم و گفتم از شما مرخصي گرفته؟ مگه قرار نبود تا همايش تموم نشده، كسي نره مرخصي؟ مگه نبايد من مرخصيشو تاييد كنم؟
گفت: بعد استعفاش گفت داره مي ره. نه گفتم بره نه گفتم نره.
از شانس بد رئيس هيات مديره همه حرفامونو شنيد؛ گفت تسويه كنيد بره؛ حق هم نداريد برش گردونيد. رو به من گفت، خوشحالم كه يه كاري كردي كه خودش بره وگرنه خودم همين روزا مينداختمش بيرون
😕🤐
(من كجاي اين داستان بودم، نفهميدم)
دوباره يه ساعت بعد رئيسم صدام كرد تو اتاق و تلگرامشو نشونم داد. قصه حسين كرد شبستري رو واسم بلند بلند خوند. معني دلايل شخصي رو خوب متوجه شدم. كسي نبود كه اون تو شسته نشده باشه.