ديروز دفترمون خيلي شلوغ بود. در واقع از اساس ريخته بود بهم. آشفتگيش در حد آشفتگي بعد از يه زلزله و تلنبار شدن خرابي هاي بعدش بود.
يكشنبه آينده همايش اتحاديه است، اين خودش يعني اصل وضعيت غير عادي ما
رئيسم يهو مريض شده و الانم تو بيمارستان بستريه كه جراحيش كنن و بعيد مي دونم به همايش برسه. اين يعني همه احساس كنن دفتر صاحاب نداره
از اول هفته فيلم برداري داشتيم و مديراي شركت ها ميومدن واسه مصاحبه ... دكور و ميز صندلي هاي دفتر رو هم ريخته شده و كف زمين پر از سيم و كابل و رابط برق
خدا هم گير داده بود، تا سر مي گردونديم، يكي مي مُرد، كه فك و فاميل و همكاراش انتظار داشتن تسليت هم بگيم مسجد هم بريم اعلاميه هم بديم...تو يك هفته گذشته پنج نفر مُردن و اين يعني يه عالم كار
منشيه دو روز پيش استعفا داده اما تا تكليفش معلوم بشه هر روز مثل برج زهر مار مياد دفتر، محل سگم به هيشكي نمي ذاره. بچه هام باهاش حرف نمي زنن، من گير كرده ام بين اينا.
اين وسط رئيس هيات مديره يكراست از فرودگاه اومد دفتر ما (يه چيزي در حد عزاي عضمي يعني)؛ يكي بايد دست به سينه وايميستاد اونو جمع مي كرد.
يه مشاور - حاجبِ فول خاله زنكِ ميليون تومني هم داريم كه دو روز در هفته مياد واسه فضولي و خبر بُردن؛ اونم بايد يه جوري جمعش مي كردم كه از ميون حرف زن ها يه چيزي در نياره و دوتا هم نذاره روش تحويل دكتر بده.
راستش بي خيال شدم اصلاً. رفتم پشت ميزم نشستم و هدفون رو گذاشتم رو گوشم. فشار از يه حد كه بالا ميره، بايد بي خيال شد وگرنه تبعاتشو نميشه جمع كرد. تو اين عالم بي خيالي، بين پچ پچ هاي بچه ها براي لباس فرم همايش رئيس هيات مديره گير داد كه چي مي خواين بپوشين. ديدم بچه ها مجبور شدن جواب بدن. شنيدم كه داشتن بهش مي گفتن پالتوي طوسي و شلوار مشكي و كفش بدون پاشنه.
يعني چشمتون روز بد نبينه...
اولش كلي داد و هوار كه چرا سر خود تصميم گرفتيد و چرا طوسي و چرا خودتون انتخاب كرديد و شما هيچي دركي از لباس شب رسمي نداريد و از اين حرفا؛ آخرشم گفت هر چي گرفتيد بريد پس بديد.
شنيدم منو صدا كرد تو اتاق مصاحبه. نفس عميقي کشیدم و رفتم داخل اتاق. جلو چهار تا مرد ديگه... گفت: كفشا رو چي كار مي كني؟ همه بحثا رو شنيده بودم، نمي تونستم بگم در مورد چي داري حرف مي زني.
گفتم: فرصت بديد درستش كنيم. بهشون گفتم بوت بلند چرمي مشكي بپوشن. نميشه ١٢ ساعت با اونهمه رفت و آمد كفش پاشنه بلند پوشيد.
بهم گفت: واسه خدماتي ها چي گرفتين؟
گفتم: كت و شلوار سرمه اي سير. خودم رفتم براشون انتخاب كردم.
گفت: پيرهن و كفش هم براشون بگير. سالي يه بار يه حالي بايد بهشون بديم. حواست باشه مثل هم باشن.
من: (😱يه كار ديگه ؟؟؟!!!) بودجه براي دخترا و پسرا يكي بود ولي هماهنگ مي كنم.
ادامه داد: هر وقت من شما رو ديدم، مشكي و سرمه اي پوشيديد؛ اين مانتو رنگي ها چه ايرادي داره كه جلوش تكه دورزي سنتي داره؟؟؟؟ 😡😡😡 (جواب ندادم) بد مي گم؟؟؟؟ (جواب ندادم) مي دونين چيه؟ مشكل اينجاست كه خانواده بالا سر اين دخترا نيس. دارن تنها زندگي مي كنن. سرخود واسه خودشون تصميم مي گيرن. زمان ما سالي يه بار مي بردنمون خريد فوقش تصميم مي گرفتيم كتمون دوتا جيب داشته باشه يا چهارتا. شما حق انتخاب نداشتيد... پولشو ما مي ديم، طرح و رنگشم بايد ما انتخاب كنيم. فقط بايد سايز مي دادين... اصلاً مي گفتين من از دبي براتون كفش مي اوردم. ( جواب ندادم) حواستون باشه!!! نبينم اين كفش اسپرتا پاي بچه ها باشه... فهميدين؟
من: بهشون مي گم😶
جلو چهار تا مرد صداشو آورد پايين و ادامه داد: مي دونيد چرا به اين سن رسيديد شوهر نكرديد؟ چون مردا از دخترايي كه اسپرت مي پوشن خوششون نمياد. بيرون بايد پول بديد بريد روان شناس اينو بهتون بگه، من دارم مجاني بهتون مي گم.
من: 😶
پ ن.:
دلم نمي خواد فردا برم سر كار