ديشب ديدم نسخه جديد داستان صوتيش رو دارن تبليغ مي كنن.
ذوق مرگ طور براش نوشتم:
"مرسي به خاطر بلندي هاي بادگير؛ منو كه نجات دادين از يكجانشيني و خوندنش😬"
ديدم سريع جواب داد:
"امیدوارم اجرای قابل قبولی باشه برات. ضمنا دلمم تنگ شده برات"
داشتم جوابمو مي نوشتم كه جمله دومو نوشت و فرستاد
همينكه نوشتم
"هرچه از دوست رسد نيكوست مخصوصا واسه اونايي كه *درداي مزمن* دارن😁"
و فرستادم، چشمم به جمله دوم افتاد.
هيچي ديگه درد گشادي ژنتيكيمونو از اساس از خاطر بردم.
پ ن.:
چقد خوبه آدم جداي از موضوعات مرزبندي شده و دست دوم مثل جنسيت، قضاوت هاي يك طرفه، اخلاقيات كپك زده و بايد و نبايدهاي عرفي، به يكي خيلي ساده بگه، دلتنگه و اونم بلافاصله بعدش، دلتنگ چند دقيقه كوتاه و گذرا تو يه كافه و شرح هيجان زدگيش از خوندن آخرين كتاب يا تماشاي آخرين تئاترش بشه و هنگام يادآوري همه اينا طعم شكلات داغ توي دهانش بپيچه.