پنجشنبه، دی ۲۳، ۱۳۹۵

دلتنگي

ديشب ديدم نسخه جديد داستان صوتيش رو دارن تبليغ مي كنن.

ذوق مرگ طور براش نوشتم:

"مرسي به خاطر بلندي هاي بادگير؛ منو كه نجات دادين از يكجانشيني و خوندنش😬"


ديدم سريع جواب داد:

"امیدوارم اجرای قابل قبولی باشه برات. ضمنا دلمم تنگ شده برات"


داشتم جوابمو مي نوشتم كه جمله دومو نوشت و فرستاد

همينكه نوشتم

"هرچه از دوست رسد نيكوست مخصوصا واسه اونايي كه *درداي مزمن* دارن😁"

و فرستادم، چشمم به جمله دوم افتاد


هيچي ديگه درد گشادي ژنتيكيمونو از اساس از خاطر بردم.


پ ن.:

چقد خوبه آدم جداي از موضوعات مرزبندي شده و دست دوم مثل جنسيت، قضاوت هاي يك طرفه، اخلاقيات كپك زده و بايد و نبايدهاي عرفي، به يكي خيلي ساده بگه، دلتنگه و اونم بلافاصله بعدش، دلتنگ چند دقيقه كوتاه و گذرا تو يه كافه و شرح هيجان زدگيش از خوندن آخرين كتاب يا تماشاي آخرين تئاترش بشه و هنگام يادآوري همه اينا طعم شكلات داغ توي دهانش بپيچه.