پنجشنبه، دی ۱۶، ۱۳۹۵

نامه پانزدهم


می دانی

میان این همه شلوغی و همهمه، فکر می کردم

کاش بار دیگری که همدیگر را می بینیم، شاد باشیم.


بیا به هم قول بدهیم،

بار دیگر بخندیم و باران بیاد و دوباره تمام را را زیر باران قدم بزنیم

و دیگر دلیلی برای ترس و غم و اندوه نداشته باشیم.


برای تو را نمی دانم

اما اگر بار دیگری باشد، برای من غیرممکن است بتوانم تو را دوباره غمگین و هراسان ببینم

بخند!

من همیشه خنده هایت را دوست داشتم.


#نامه_ها