سه‌شنبه، دی ۱۴، ۱۳۹۵

گلوگير

ده آدمي بر سفره اي بُخورند و دو سَگ بر مُرداري با هم به سَر نبَرَند
حريص با جهاني گرسنه است و قانع به ناني سير
حكما گفته اند، توانگري به قناعت به از توانگري به بضاعت
روده تنگ به يك نان تهي پُر شود. نعمت روي زمين پُر نكند ديده تنگ.

سعدي جان


غمگينم از حرص و بضاعت پايين آدمايي كه باهاشون دم خورم و راهي براي خلاصي از دستشون ندارم. عجيب گير كردم و هرچي تقلا مي كنم، بيشتر گره مي خورم. سكوت مي كنم يه جور ملامت مي شم، حرف هم كه مي زنم و اعتراض هم مي كنم به اين وضعيت، يا بهم مي گن:
"اينطوري مردم فكر مي كنن، داري حسودي مي كني"
 يا مي گن:
" كاسه داغ تر از آش شدي چرا"
 يا بدتر، صحبت از جايگاه عدالت و ناعادلانه رفتار كردن من به ميان مياد.

به گوشه و كنار اين خيابونا و آدماي توش كه نگاه مي كنم، گاهي يا به لقمه نوني محتاجن يا به هزينه درمانشون حتي يا خيلي دردهايي دارن  كه ما فقط مي شنويم اما درگيرشون نيستيم و نمي شيم.
تو اين داستان ها وقتي مي بينم، همكاراي خودم دارن خودشون با چهارتا مارك تركي و احساس زرنگي و بِكَّن بودنشون از خرس ارضا مي كنن و متلك ها و  حتي حرفاي رك و صريح من به هيچ جاشونم نيس، ناچار مي شم با حس كتك خوردگي و خشم غيرقابل توصيفم كنار بيام يا مثل امشب بزنم به سيم آخر و ساز مخالف خودمو ساز كنم.

پ ن.: 
١)
هر دفه سر لباس فرم خريدن بچه هاي دفتر انقد حرص مي خورم كه حد نداره. ما هيچكدوم آدماي ندار و فقيري نيستيم؛ دليل اين همه حرص و ولع رو نمي فهمم
٢)
رئيسم امروز بهم مي گه چرا طرف مردا رو مي گيري؟ حق زنا پس چي؟ بايد همه رو به يه چشم ببيني. من بهش چي بگم وقتي تاثير چهارتا ناز و عشوه و ادا - اطوار بيشتر از غرور و سكوته.
گاهي به خودم مي گم، آدم با يه لشكر مرد سيبيل از بناگوش در رفته و صدا مخملي زمين بيل بزنه، ولي با چهارتا دختر مدعي و خود ختم دنيا پندارنده همسفره نشه
٣)
خشونت پنهانم داره مي زنه بالا؛ نمي دونم ادامه بدم، چي ممكنه ديگه از تو دهنم در بياد
٤)
واقعاً دلم مي خواد برگردم سر كار قبليم. اونطوري لااقل دوتا فحش مي دادم و خودمو خالي مي كردم. الان چي؟؟؟ شيرين روزي ٣-٤ ساعتم سر حرف مفت و قهر و آشتي و اومورات رعايا مي گذره. بي خود نيس كه يكهو احساس اميركبير بودن برم مي داره و هر آن منتظرم سر از حمام فين در بيارم.
٥)
تصميم گرفتم واسه همايش لباساي خودمو بپوشم. لباسايي رو هم كه اينا خريدن بعد از همايش مي دم بيرون.