یکشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۹۵

داشتم از تو اتاقم به مامان اینا تو آشپزخونه می گفتم، خداییش این برنامه های تلویزیون مخصوصاً شبکه سه چقدر اسفناکه، آدم روان پزشک لازم میشه. چی فکر کردن اینا؟؟؟


آخه طرف با یه تیشرت و کت مشکی وایستاده بود بین دکورهای مشکی و قرمز و اندازه نور صحنه اش اندازه نور آباژور بود. تو چنین وضعیتی داشت برنامه اجرا می کرد. خیلی درد بهش وارد شده بود انگار، وگرنه یه کم فکر می کرد، می تونست شمع هم بذاره دور و برش. حالا ایناش به کنار، اون وسط اس ام اس های مردم رو هم داشت می خوند؛ اونا چقدر داغون یعنی ...


- امروز زن عموم نذری داشت، منم رفتم کمکش کردم تا دونه آخر ظرفاشو شستم

- امروز تصمیم گرفتم به کار بدو ترک کنم. از خدا بخوایین کمکم کنه من سر تصمیمم بمونم

...


داشتم اینا رو واسه مامان اینا تعریف می کردم یهو دیدم مجریه برگشت گفت:

وقتی مطمئنی کاری درسته، انجامش بده. حتی اگه مسخره ات کنن، تو باید تا تهش بری


/:


برادرم گفت: همینو می خواستی؟ دیدی جوابتو داد؟


#همینقد_هوشمند