آرمانشهر جايي است كه متفاوت بودن امرى آنقدر عادى است كه قضاوتى را در كسى بر نمىانگيزد.
"پ" از هفته گذشته هر روز اول صبح به يه بهانه اي زنگ مي زد به من و تا مي گفتم "سلام"، جمله بعديش اين بود اول صبحي چرا انقد بي انگيزه و سرد جواب مي دي، يه كم گرم تر، پر حرارت تر، صبح به اين خوبي پر از انرژي باش
اين حرفا موند ته ذهنم، ولي هيچ دفاعي نكردم از خودم، تا ديروز كه مهندس اومد دفتر.
منو همراه خودش برد تو اتاق مهندس و شروع كرد به قربون صدقه الكي كه:
خيلي چاكريم قربان
دلمون براتون تنگ شده
لپاتون گل انداخته ها
آب و هوا بهتون ساخته ها
من هر وقت شما رو مي بينم جذبه تون منو مي گيره به لكنت ميفتم
...
اينا رو پشت هم رديف مي كرد و مهندس هم مليحانه لبخند مي زد.
بعد منم سرمو عمداً انداخته بودم پايين و خودمو با نوشتن يه متن كه چند دقيقه بعد بايد پيگيريش مي كردم، مشغول كرده بودم. ديد من هيچ عكس العملي نشون نمي دم، برگشت به مهندس گفت: قربان جا داره از خانم "آ" به خاطر همراهيشون تشكر كنيم. خيلي خانم زحمت كشيه، فقط به خودش نمي رسه.
منو مي گي، دلم مي خواستم همونجا از پنجره پرتش كنم وسط حياط؛ اما حتي سرمم بالا نياوردم، انگار كه اصلاً نشنيدم چي گفت.
اين گذشت و مهندس هم حوصله گزارششو نداشت و به بهانه جلسه پيچوندش و حرفاش نصفه موند.
امروز داشتم با دخترا صحبت مي كردم، فهميدم تو اين مدت به هر كدومشون يه متلكي انداخته در حد حقارت
داستان خودمو كه براشون تعريف كردم، باورشون نمي شد كه در مورد من و توي روم چي گفته. مي گفتن، هيچي بهش نگفتي؟؟؟
گفتم:
مهم نيس؛ همه عالم و آدم مي دونن من اهل لاس" زدن نيستم؛ پشت تلفن هم با بم ترين صداي ممكن صحبت مي كنم كه طرف هوا برش نداره. اما اون روي سگ و رگ چِل بازيم بزنه بالا، ديگه اين موجود "هيچي نشنوي كناره گير و مبادي آداب" نيستم؛ يهو موتور و كمك فنر و ديفرانسيل يارو در حد پيچ و مهره اومده پايين. فعلاً ترجيحم اينه كه آدم بمونم. اينو بهتون گفتم كه در حد جايگاه و ارزش سيستميش جديش بگيرين نه بيشتر. حرص هم نخورين."