پنجشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۹۵

اعلام انزجار

از دروغ گفتن بدم مياد. نه فقط بدم مياد كه تو گفتنش هم مهارت ندارم. ترجيح مي دم اون چيزي كه فكر مي كنم، ازم سر بزنه؛ اينطوري انرژي كم و وقت نداشته ام رو صرف نقش بازي كردن و تظاهر به چيزي كه نيستم، نمي كنم.
از پشت سر بد گفتن هم همينطور؛ هر چند كه اينجا وقتي كه داري از عملكرد كسي هم انتقاد مي كني، همون معني رو مي ده.
با اين حال تو اين مدت هر حرفي هم كه شده، هميشه تهش به بچه ها گفتم صبر كنيد. زوده الان بخوايم قضاوت كنيم.
با همه اينا هنوزم داستان دارم سرش و كلي حرف مي شنوم
😐

ديروز يكي از پسرا داخليمو گرفت وگفت: وقتتو نذار واسه توضيح دادن به اينا. نه مي فهمن و نه منافعي توش براي خودشون مي بينن.
گفتم: چي شده؟ 
گفت: چيزي نشده، حالا برات تو تلگرام مي نويسم.
چند دقيقه بعد خودم براش نوشتم:
شخصاً خيلي علاقه اي به اين تغيير ندارم؛ حداقل به اينكه خودم يه پاي قضيه باشم؛ كي از راحت طلبي بدش مياد كه من؟ ديوانه ام از صبح تا شب خودمو درگير كنم با همه و دوزار مي خوام خرج كنم، تا مرز سكته برم كه مبادا فردا روزي ازم حساب كشي كردن، نتونم جواب بدم؟ سرم درد مي كنه واسه درد سر؟؟؟
 
نوشت:
اصلاً نگران نباش. ببين موضوع اينه كه تو الان به عنوان يه مدير داري كار مي كني و از همه مهمتر برات بايد كارت باشه كه هستش و تا الانم خوب انجامش دادي. مطمئناً مهندس هم در جريان قرار مي گيره ولي بالاخره اينجا خودت مي دوني، حرف و حديث خيلي زياده؛ كلي مي گم: آدما پشت يكي حرف مي زنن ولي بلافاصله با ديدن اون طرف كلاً يه آدم ديگه ميشن. واقعا زير و روي اينجا معلوم نيست. من چون مي بينم، داري زحمت مي كشي، بهت مي گم، براي بچه ها توضيح نده از اينكه قراره چه اتفاقي بيفته در آينده يا برات مهم نباشه كه مي گن تو جيك تو جيك هستي با بقيه يا هر چي ديگه؛ بايد الان كه مهندس نيست، كاراتو جلو ببري، چون چيزي هست كه مهندس اينجوري خواسته. تو تا اومدن مهندس كاراتو بكن كه داري مي كني. به حواشي كاري نداشته باش؛ هر چي مهندس تشخيص بده همون ميشه.

نوشتم:
ببين من مي دونم بچه نگرانن؛ ولي من بيشتر نگرانم. مساله اينه كه اينا بايد از فضاي مديريتي دور بشن. كوچكترين حرفي كه زده ميشه در جريان قرار مي گيرن. مستقيم هم ازم مي پرسن. تا چند روز پيش خودمو به نشنيدن مي زدم، اما ديدم به پيغام شبانه با مهندس كشيده، واسه همين بهشون گفتم مي دونم با مهندس حرف مي زنيد. با اين وضعيت نمي شه كار كرد. تصميم گرفتم از حالت خريت بيام بيرون. بهشون گفتم من مي دونم.

نوشت:
منم همينو مي خوام بهت بگم. هر چي بيشتر بخوان به اين موضوع بپردازن اوضاع بدتر ميشه. به قول تو منم ديدم هر روز ميان مي گن با مهندس حرف زديم. آخه اشتباهه اينكار. همه هم مي فهمن. حالا تو بايد اصلاً به هيچكس حرفي نزني. البته من هر كدومشون درباره جور شدن تو با مديرا بگه بهم، بهش مي گم كه منم بودم اينكارو مي كردم. چون مهندس ازم خواسته فقط هم موضوع كاريه و تمام.

ادامه ندادم. فقط براش نوشتم: مي فهمم. ممنون بهم گفتي.

تو دلم فقط گفتم: متنفرم از اينكه خودمو احمق و نفهم نشون بدم.