دوشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۹۵

من نه آدميزادم

مامان خانم برگشته بهم ميگه: به احترام منم كه شده بايد بيايي؛ زشته...
 گفتم: تو مي دوني كه در طول هفته دايم اينور و اونور از اين جلسه تو اون جلسه ام؛ وقتي خونه ام دلم مي خواد كاملاً مال خودم باشم؛ اصلاً حوصله پاي منبر نشستن موجودات همه چيز فهم و تاكيداتشون روي اصول خانواده پايدار و ديد و بازديد الكي و رفع تكليفي و دراز كردن خاطرات آدم هاي شونصد سال پيش رو ندارم؛ مامان جان ديگه بچه نيستم كه بخوام هر جا شما مي خواين برين، راه بيفتم دنبالتون؛ پس يه كاري نكن مجبور بشم، هر بار يه حرفايي بزنم كه هم تو ناراحت بشي هم خودم مچاله بشم و بيفتم يه گوشه.
با نارضايتي گفت: هر جور ميل خودته؛ يه روزي مي فهمي كه اشتباه فكر مي كردي.
😶🤐
پ ن.:
١)
واقعاً اجالتاً تا اون روز بياد، كه بفهمم، همينم كه هستم؛ با همين اخلاق گند و كثافتي كه دارم.
٢)
تقصير من نيست كه فكر مي كنم، تلفن مال كار ضروريه نه اينكه صبح به صبح گزارش كل فاميل رو بدم به خلايق و صله رحم يك ساعت، حداكثر دوساعت؛ نه ٨ -٩ساعت بشيني يه گوشه و محتويات يخچال ميزبانتو مستمر ببلعي.
٣)
و باز تقصير من نيست كه فكر مي كنم آدما به جاي قربون - صدقه دوزار ده شاهي بايد اون جايي كه نياز هست دست همو بگيرن وگرنه حرف زدن مفت و غيبت كردن و به رخ كشيدن فضايل خويش پندارانه رو كه همه بلدن.
٤) 
اگه همه اينا يعني اينكه من دور از آدميزادم، آره هستم.