دوشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۹۵

باقيات و صالحات

امروز از صبح تا نزديكاي عصر داشتم هماهنگ مي كردم براي انتخابات كميسيون انرژي اتاق مشترك ايران و عراق (فردا)
اين موقع ها هميشه يه سري با هم متحد ميشن كه يه سري ديگه راي نيارن؛ اي كاش سر ساختن يه چيزي اينطوري با هم هدف مشترك تعريف مي كردن.
بگذريم؛

روزاي زوج كه بچه ها دو ساعت كلاس زبان دارن، من يه تايم آزاد و بدون بكن - نكن و چك و چونه دارم واسه كاراي عقب مونده يا اونايي كه نياز به فكر كردن دارن.

الان دو - سه روزه تقريباً از تايپ كردن خلاص شدم. مي نويسم، مي دم تايپ بشه.
خوشحاليم از اينه كه يه نيروي زبلِ حرف گوش كنِ بي ناز و ادا گذاشتن واسه دفتر كه مي تونم اونجوري كه خودم مي خوام، بارش بيارم.

صبحي حدود ساعت ٩ بود ديدم مهندس اومد بالا؛ تلفنم كه تموم شد، رفتم تو اتاقش ببينم چي كارم داره.
برگشت بهم گفت: راحت شديم اين چند روز. دفتر خيلي آروم شده.
گفتم: واقعاً؟
گفت: بچه ها كه خيلي راضين.

تو دلم گفتم:  *باشه براي باقيات و صالحاتمون، فعلاً كه سر حراست از آرمان هاي تشكلاتيمون رسماً آسفالت شده ايم*
😁

پ ن.:
انصافاً حرف زدن خيلي سخته (مخصوصاً براي من)؛ اما چطور حرف زدن ديگه رسماً ويرانگره. گاهي وقتا به چشم خودم مي بينم كه موتورم چند لحظه خاموش شده و يادم نمياد چند دقيقه است، كه به يه جايي خيره شدم و دارم سعي مي كنم، يه چيزيو به ياد بيارم كه نمي دونم چيه.