سه‌شنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۵

امروز رئیسم صدام کرد. داستان کنتاکت دیروز رو می دونست. 
گفت: می دونم تذکری که دادی درست بوده، اما باید یه کم سیاست داشته باشی. 
گفتم: سیاست مال موقعیه که منفعتی یا مصلحتی توش باشه. شترسواری که دولا دولا نمیشه. یه کار درست داریم یه کار غلط. من جلوی کار غلط دیوارم. طرف با سر می خوره تو دیوار من. وقتی برداشت منشی شما از جملاتی که با "لطفا" و زحمت بکش" و خواهش می کنم" شروع میشه اینه که داره برای چهار خط نامه تایپ کردن به من لطف می کنه، ولی وظیفه اش نیست، این مشکل من نیست. اونم منی که حداقل هفته ای بین 5-7 گزارش واسه هیات مدیره و کمیسیون های تخصصی آماده می کنم. من این اداها رو نمی فهمم. اومدم امروز بهتون بگم تا شهریور یکیو جای من پیدا کنید. خسته شدم از این بازیا. 
گفت: بشین سر جات حرف بی خود نزن.
گفتم: به من بگید تو شرح وظایف مسئول دفتر شما تایپ کردن نیست، من تکلیفمو بدونم. در عوض به چشم مشاوره خاصه هیات مدیره بهش نگاه می کنم که با یک کلمه آدم جا به جا کنه.
گفت: کی اینو بهت گفته؟ کی اینجا کی تصمیم می گیره که کی کجا باشه؟
گفتم: تو چارت شما تصمیم گیرنده این، ولی این دختره هوا برش داشته که چهارتا کلمه از هیات مدیره شنیده، کاره ایه تو دفتر. سه ماهه همه رو سر این خبر بردن و آوردناش به جون هم انداخته. دیگه دیروز طاقتم تموم شد و علنی بهش تذکر دادم. حالا اگر عقده ای بودن من به خاطر نداشتن تعدد رابطه با این و اون و اتفاقیه که پارسال برای خودم و زندگیم افتاده...
نذاشت حرفمو تموم کنم گفت: تو می دونی که من تو رو جدای کار خیلی دوست دارم. با غصه های تو هم غصه خوردم و دلم نمی خواد اخمای تو رو ببینم. ازت می خوام تحمل کنی تا این یکی دو ماه هم بگذره. اگه آروم می شی، الان می گم بیاد ازت رسماً عذرخواهی کنه.
گفتم: بحث من کاملاً کاری بوده. دلیل این رفتارش اینه که دو سه ماه پیش سر داستان چارت وقتی برگشت ذوق زده بهم گفت من قراره بیام جای تو، تو قراره بری جای مدیر اداری، زدم تو دهنش جلوی همه که جلوی این حرفا گرفته بشه. اما دیروز موضوع رو شخصی کرد. تو این سیستم از من رابطه دار تر کسی نیست، اما اگه (اینطور که منو متهم کرد) می خواستم خبرچینی کنم، 13 سال یه جا دوام نمی اوردم، اونم تو یه سیستم کاملاً مردانه. نیازی به عذرخواهی نیست. من کسی رو برای همیشه ایگنور کنم، برای همیشه است. اما موضوع کاری متفاوته. بهش تذکر بدید بفهمه جایگاهش کجاست.
گفت: لازم نیست اینا رو به من بگی. سال اولی نیست که می شناسمت. اما تحمل کن تا این بحران بگذره.