چهارشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۹۵

نگاه

*نگاه*

آدم ها گاهي موجودات عجيبي مي شن.
آدم ها گاهی منتظر یک اشاره ان، تا با سر بدون یا نه، دست رد بلند کنن
آدم ها گاهی منتظر یک" بله" و "نه" شنیدنن.
آدم ها گاهی منتظر یک "بمان" و "نرو" گفتنن.
آدم ها گاهي منتظر يك نگاه هستن که بخوان یا بگذرن.

بعضي وقت ها از رد نگاه آدم ها خيلي چيزها رو مي تونيم بفهميم؛
گاهی یک *نگاه* خيلي حرف ها داره كه تو خودش ريخته و منتظر يه نيشتره تا هرچه که درونش پنهان کرده، بيرون بريزه؛
گاهی یک نگاه پستی و بلندیهای روح رو از بَره؛
نقاط شکننده قلب رو شناسایی كرده و بزرگي هاي طلايي روح رو ميپرسته؛
با ضعف هاش هم كنار مياد.

از نگاهی می گم که با تو مثل يک آبگينه قيمتي رفتار مي كنه كه "نبايد" و "نشاید" که بشكنه.
اینجاست که زمین و زمان رو به هم مي دوزه؛
برق مي زنه؛
گاهی از تو دزديده ميشه؛
غمگين ميشه؛
شرمگين ميشه؛
گاهی از تو دور میشه، به خیال اینکه ترك برنداري؛
گاهی از ترس ها و نگرانیهاش نمی گه، تا تو نگران نشي؛
گاهي گرمِ گرم كنارت هست. هروقت تو خواستي، خواسته و هر وقت تو پاسخ دادي، پاسخ داده؛
اما گاهي هم مشفقانه، صبورانه حتی سختگیرانه در امتداد دلش دور شده؛
اين نگاه هروقت به تو ميفته با مراعاتِ همه اینها با تو روزگار می گذرونه؛
از دور سنگينيش رو حس مي كني و از نزديك در سياهي و بزرگيش گم ميشي.

اینگونه نگاهه كه بيشتر وقتا آدم رو بد عادت مي كنه. انقدر كه تا مدت ها با فكرش هم به لرزه ميافتي، چه برسه به اينكه "هدف"ش بشي.

تلخي اين روزگار اينجاست كه بخواي و بدوني كه خواسته شدي و ...نشدن رو درک کنی.

*آن چشم جادوانه عابـد فریب بین*
*کش کاروان سحر ز دنباله می رود*