دوشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۵

مسخره است نه؟؟؟
اینکه هنوز هم امیدوارم همه این داستانای يكسال پیش، مثل داستانای تو فیلم های پلیسی - جنایی باشه و وقتی دارم بین گریه ها و فریاد هام خودمو جمع و جور می کنم، که بفهمم چه اتفاقی افتاده، تو با همون خنده های همیشگی بهم بگی مصلحت این بوده که تو فکر کنی من زنده نیستم. اما حالا می بینی که زنده ام و سالمم و دارم بر می گردم پیشت.
خیلی خیال بافم نه؟؟؟
دیوانه حتی؟؟؟
اسمشو هر چی می خوای بذار.
اما واقعاً دلم می خواست این اتفاق بیفته و تو باشی
هر جوری که خودت می خواستی 
فقط باشی

عقده-اي