جمعه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۵

زمان... زمان...زمان
مني كه اين همه سال حتي ساعت به دست نمي بستم،
حالا
هر ثانيه
هر لحظه
هر دم
هر نفس 
برايم رودي است ناشناخته، 
درونش افتاده ام و بايد که شنا كنم.
تا بمانم.
تا برسم.
باور كن ايمانم هنوز سر جايش هست.
کسی چه می داند؛
شاید هنوز هم عاشقم.
تنها از اين همه صبر كردن، از اين همه انتظار، خسته ام.