چهارشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۹۵

بعد از قشون كشي صبح كه اومديم بالا، واسه كاري رفتم تو اتاق رئيسم
بعد نمي دونم از كجا فهميده بود كه ما دخترا سعي كرده بوديم مسائلمونو حل كنيم. حتي ازش پرسيدم؛ گفت: من صبح به صبح كه ميام دفتر از جواب سلام تو مي فهمم چته. 
داشتم ميومدم بيرون يهو زدم به صحراي كربلا.
گفتم: مهندس من كاري به تصميم شما سر چارت ندارم، اما يه كم هواي پسرا رو داشته باشين. من اصلاً نگران دخترا نيستم. دخترا بلدن مشكلاتشونو چطور حل كنن؛ اما اگه پسرا حرف نمي زنن دليل نميشه كه مشكل ندارن. درك كنين كه پسرا خيلي طفلكين. در موردشون بر اساس عملكردشون قضاوت كنين نه رابطه هاشون.
خنده اش گرفت از حرفم. 
گفت: چشم. چون تو مي گي چشم.

پ ن.: 
اميدوارم پاي حرفش وايسه