شنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۵

استادم به من میگفت: اگر از چيزي نمیترسی، پس عاشق چيزي نيستي.

ترس...ترس ...ترس ... 
ترس از افتادن 
ترس از نبودن 
ترس از نشدن
ترس از نخواستن ... 
در گذشته گاهي ترس توان لذت بردن از لحظههایم را از من میگرفت؛ پس فاصله را ساختم تا حاشيه ناامن اين زندگي را کم کنم.
درست یا اشتباه گذشته گذشت.

این روزها اما فکر میکنم، بزرگترین ترسهای ما در زندگی، میتوانند به مهمترین انگیزههایمان در همین زندگی تبدیل شوند.
اين روزها براي كشف همه آن چيزهايي كه در گذشته از آنها هراس داشتم، مینویسم؛
و برای یادآوری رویاهایم.
و برای ساختن رویاهایم.

اين روزها... 
من دچار هزار ترس مبهمم.
و همین یعنی که زندگی جریان دارد...