شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۹۵


چشمان تو 
با تمام اضطرار و دلهره هايت
چنان جادويي را در خود دارد
كه اگر خودم هم نخواهم
در ميانه ي سكوت و پرده ي نمناك اشكي كه گاه و بي گاه رويشان پاشيده 
از نو مي رويم
جادوي چشمانت از من نگاره اي مي سازد كه صاحبش تويي
نفس به نفس 
تراشيده 
پر از ترانه هايي كه حتي در سنگيني سكوتت  سيال و جاريند
خيال من براي بودن تو چاره اي جز اشتياق ندارد
مست  است و مست كاره مي طلبد پياپي
كاش صدايت را از من نگيري
صداي تو بهانه اي است 
براي بازتاب نگاهي كه در آن زيباترينم