چهارشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۹۵

امروز يكيو تو دفترمون  ديدم كه  از اساس به حس ديداري و آدم شناسي خود شك كردم.

اين آدمي كه مي گم تا چند سال پيش شريك جيك تو جيك شوهرخاله ام بود؛ با شناختي كه از شوهرخاله ام و اخلاقش داشتم، هميشه برام سوال بود كه اين دو تا چطوري با هم كار مي كنن.
ايشون از اون تيپ موجوداتي بود كه هميشه يه مشت ريش رو صورتش بود و كت و جليقه با هم مي پوشيد و يقه پيرهنشو تا خرتناق مي بست. بعد شوهر خاله من دقيقاً نقطه مقابل؛ خوش تيپ و متناسب. رنگ و طرح و جنس و مارك رو  در عين سادگي مي شد در همه شخصيت فردي و كاريش ديد.
اون يك به ظاهر معتقد پسيو و روي ميز نگاه كنِ تسبيح به دست، ولي شوهر خاله من يه به اصطلاح فوكل كراواتي كه هر جا حاضر مي شد فضا رو در حد زلزله از سكون و خر و پف در مياورد.
حالا تصور كنين همين موجود امروز اومد تو دفترمون اينطوري:
شلوار جين به تن، با يه پيرهن آستين كوتاه كه روي شلوار انداخته بود و يقه اش رو هم تا دوتا دكمه باز گذاشته بود. ريش هاشو هم از بيخ زده بود و موهاشو هم بلند كرده بود. به جرات مي تونم بگم حداقل ٢٠-٣٠ كيلو هم وزن اضافه كرده بود.

يعني من بايد اين حاج آقاي سابق رو مي شناختم با اين اوصاف؟؟؟؟
😶