جمعه، خرداد ۲۸، ۱۳۹۵

ترس از تنهايي

جايي از شل سيلوراستاين خوندم  كه مي گه:
 "در گريز از تنهايي و جدا افتادگي به دوست داشتن پناه مي بري و آن گاه كه دوست داشتن را يافتي آن را با هراسِ از كف دادنش، از هراس تنهايي و جدا افتادگي رنج آورش مي كني و سرانجام نيز از دست مي دهي اش. احمقانه است اما تو از ترس تنها ماندن، تنها مي ماني و گاه ته دلت حتي مي ترسي كه قطعه گم شده ات را پيدا كني كه مبادا دوباره گمش كني. تو از تنها ماندن مي ترسي و از همين رو تنها ميماني"

فكر مي كنم دوست داشتن كسي مثل دونه كاشتن مي مونه. بايد بزرگ شدن و ريشه دواندن اين دونه رو ابتدا ذره-ذره و با تمام وجودت احساس كني، براي هر لحظهاش برنامه داشته باشي و بعد بتوني ببخشيش. 

اما وقتي به كسي مي گي كه دوستش داري، انگار كه يه دونه جديد رو كاشتي
بايد مراقب اونم باشي