جمعه، خرداد ۱۴، ۱۳۹۵

مداد من می بینی؟
چه دنیای عجیبی شده است !!!
همانقدر عجیب که ما آدم ها بلاتکلیف؛ 

گاهی تمام دنیا را می گردیم و بعد خسته و از همه جا بریده گوشه ای کز کرده دانه های سکوت را می شماریم. 
می بینی چگونه از نوشتن باز مانده ام؟؟؟
هر چه که می نویسم تکراری از گذشته است
پر از فعل های ماضی که گذشته را از سر نو تکرار می کنند. 

تو بنویس
این روزها به بوی چوب و نم نم باران محتاجم 
از باران بگو از خیابان خیس از قرار پنجشنبه؛ 
اما از جمعه نگو جمعه برای من تلخي یک دلواپسي و يک سكوت ممتد است
از اشتياق قدم هايي كه زير دانه هاي باران فاصله ها را پر مي كنند، بگو