سه‌شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۵

ترس


‘Is the danger you apprehended last night gone by now, sir?’

‘I  cannot  vouch  for  that  till  Mason  is  out  of  England: nor  even  then.  To live, for me, Jane, is to stand on a crater-crust which may crack and spue fire any day.’ 

یه جایی هست که جین به راچستر می گه :
- آیا خطری که دیشب از اون می ترسیدید، حالا 
برطرف شده، آقا؟

و راچستر پاسخ ميده:
= تا وقتی که میسون از انگلستان خارج نشده، نمی تونم با قاطعیت چنین چیزی بگم. حتی اون موقع هم نمی تونم بگم. جین زندگی برای من مثل ایستادن روی پوسته دهانه آتشفشانه که هر روز احتمال داره دهان باز کنه و گدازه های آتش از اون بیرون بزنه...

من خیلی روی این جمله آخر فکر کردم... راستش هنوز هم ته ذهنم گیر کرده... 
خیلی از ماها تو گذشته کارهایی کردیم که الان هر لحظه ممکنه منفجر بشه ... ته وجود هر کدوم از ما چنین ترس هایی هست و تا اتفاق نیفتن، نه بلدیم باهاشون رو به رو بشیم و نه می دونیم تو اون موقعیت باید چه کار بکنیم. 
بیشترین رکود هر آدمی اونجایی اتفاق میفته که می خواد آینده رو پیش بینی کنه و نمی تونه و بیشترین و هولناک ترین ترس هاش از ندونستنه.