چهارشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۹۵

كارواش

رئیس هیات مدیره اومد.
رسماً هممونو شست... در حد کارواش.

دو ساعت تو لابی همه سر پا وایستادیم، حرف زد...
گیر داد به تحلیل بازارها که تایید امور بین الملل رو نداره... چرا ایمیلش کردید برای اعضاء باید به هیات مدیره می دادید... چرا خبرهای اتحادیه رو محدود کردید به اون  (منظور دبیرکل و مدیر اجرایی مون بود که الان نیست)... چرا خودتون کارشناس نیستید و تحلیل نمی کنید مسائل رو ... چرا منتظرید مدیرتون ایده بده شما اجرا کنید... چرا وقتی چیزی ازتون می خواییم، مستقیم جواب هیات مدیره رو نمی دید... 
بعدش به چیدمان میز و صندلی ها گیر داد (چیدمان دفتر ما چیدمان آمریکاییه و پارتیشن های کوتاه بخش ها رو از هم جدا کرده): هر کی از در بیاد تو می گه همه علاف و بی کارن و لاک و رژ لبشون از کار مردم مهمتره، من گفتم برید لباس فرم بگیرید واسه خودتون، همه تون یه دست مشکی و سرمه ای شدید... دیگه وسط این همه کار باید خیاط زنونه هم براتون پیدا کنم... پوشیدگی به رنگ نیست که همتون سیاه می پوشید (و از این حرفا)... (همه ساکت بودیم و نمی دونستیم چی بگیم... یه نفس کشید و گفت) رک و راست بگم، سیستم اینجا پیرمردیه... من خودم پنجاه سالمه... اینجا باید بشه یه سیستم سی چهل ساله. اگه یه روز من تو هواپیما بودم، سقوط کردم، افتادم، مُردم، اینجا باید یک ماه بدون من نوعی جلو بره.
همینجوری شصت تیری داشت می رفت جلو... 
مسئول دفترمون گفت: آقای دکتر اینا رو باید به اونی که نیست بگین. ما کاری رو که بهمون می گن، انجام می دیم. اینایی که شما می گین، مسائل مدیریتیه نه اجرایی.
گفت: اونی که نیست، مسئول اجرایی اینجاست. دو سه Level از شماها بالاتره... اما اینجا رو شما دارین می گردونید. دارین روزی هشت - نه ساعت اینجا زندگی می کنید.
گفتم: دکتر یه سوال منو جواب می دیدین؟؟؟ (یه عضو دیگه هیات مدیره هم اونطرف تر وایستاده بود گوش می داد) گفت بگو.
گفتم: چند بار پیش اومده به من زنگ زدید، چیزی ... گزارشی، نامه ای خواستید، پنج دقیقه بعد رو میزتون نبوده؟؟؟
گفت: هیچوقت.
گفتم: پس اون کسی که میاد تو و میبینه من کنار پنجره آفتاب گرفتم و هدفون تو گوشمه، بره نگاهشو عوض کنه.

یه کم مکث کرد و گفت: برو تا سی و یکم چارتو بخون تیک بزن بگو کجا می خوای قرار بگیری. یه کپی هم بده دست به بقیه. 

آخرشم داشت می رفت، گفت تا سی و یکم هرکی نخواست با این وضعیت بمونه، خودش بره.

پ ن.:
- اگه شما فهمیدید که چی شد، منم فهمیدم.
- حدس زیاد میشه زد... اما یکی نبود به من بگه، تو جواب نده، نمی میری.
- جانوران بادمجون دور قاپ چین همیشه اونایی هستند که بعد از ماجرا درست کردن، زنگ می زنن، ببینن، "اوه چه خبر؟؟؟"