پنجشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۹۵

مرض شنيدن

دیروز صبح خواهرش برام تو واتس آپ پیغام گذاشت. 
نوشت: " سلام. چرا خبری از شما نیست. چند باری زنگ زدم، یا جواب ندادید یا خاموشه".
زنگ زدم بهش.
براش توضیح دادم که جایی که من تو شرکت می شینم، نقطه کوره و انتن ندارم. بعد یادم افتاد اول سال تو تعطیلات یه شب یکی دوبار با شماره کرمان بهم زنگ زده بود و من به خیال اینکه تو کرمان آشنایی ندارم، جواب نداده بودم. 
واقعیت رو صادقانه بهش گفتم. بعد از "او" دیگه کسی نیست که منتظر ارتباط تلفنی اش باشم. اینم همه می دونن که تلفن و موبایل برای من بیشتر تزیینیه تا وسیله کاربردی. تا حالا پیش نیومده گوشی رو بردارم، به هوای احوال پرسی به کسی زنگ بزنم مگر اینکه کاری داشته باشم یا باهام کاری داشته باشن.
اینو اما نگفتم که تو این هفت ماه هم عمداً ازشون فاصله گرفتم که حتی اسم من همه جوونی، اشتیاق و آرزوهای اونو یادشون نندازه. اوضاع اونا هم بهتر از من نیست. شاید هم بدتر... هر کسی برای خودش غم های خودشو داره؛ بهتره که زیادترش نکنیم. اونم منی که خودم به هر بهانه ای اشک هام سرازیر میشه و بغضم می شکنه.

بین حرفامون بهم گفت که اون اوایل همدیگه رو مقصر می دونستن که اگه اون شب تنهاش نمی ذاشتن، اگه نذاشته بودن تنهایی بره پشت بام، اگه ... اگه... اگه... این اتفاق نمی فتاد (دقیقاً مثل من که هنوزم عذاب وجدان دارم که چرا اون شب خوابم برد) اما قسمتش همین بود و عمرش باید اون شب و تو اون ساعت تموم می شد. 
بهم گفت: یک سال قبلش دقیقاً خواب دیده بود که چطوری می میره. 
گفتم چطور؟
گفت: یه شب خواب دیده بود که از پله های پشت بام بالا رفته و ماه هم تو آسمون بوده بعد داشته سعی می کرده که به سمت ماه بره و اونو تو دستش بگیره.
از چند نفر تعبیر خوابشو پرسیده بوده و بهش گفته بودن که تعبیرش چیه. بعد از اون هم چند باری اشاره هایی کرده بود که داره یه چیزایی بهش الهام میشه... که با جار و جنجال خواهر کوچکش دیگه حرفی در این مورد نمی زنه. با منم که اصلاً در مورد این داستانا حرف نمی زد. به قول خودش رنج فاصله خودش کم نبود.
الان یادم میاد که چقدر دعواش مي كردم كه چرا انقدر مقوله مرگ رو جدي مي گيري... وقتش که برسه خودش میاد، برای زندگیت تلاش کن.

از دیروز دارم فکر می کنم، چقدر حرف نگفته و نشنیده در مورد آدم ها - نه همه  - اونایی که نزدیکترند- داریم. و آدم منتظر مرضی داره به اندازه تمام لحظه های گذشته و پیش روش. 
مرض شنیدن.
و حال آدم تنها قربانی این داستانه.