سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۵

نامه پنجم

خیلی وقت است که دیگر با کسی صحبت نمی کنم. هم صحبتی چیزی لازم دارد شبیه یک جرقه... چیزی شبیه یک جرقه... چیزی که بتوان با آن آتش را تصور کرد.
کاش می شد. کاش می توانستی با من صحبت کنی. کاش می توانستم با تو صحبت کنم. اما چه می شود کرد؟ دیگر پذیرفته ام، سکوت حقیقتی از زندگی من است... همانگونه که نوشتن... و کلمات...
از دنیای آدم ها همانقدر می دانم که در خیابان ها می بینم و در روزنامه ها و کتاب ها و نامه ها می خوانم.
گاهی فکر می کنم، نیاز آدم ها چیزی بیشتر از درگیری واژه هاست.
شاید، گاهی ، یک آغوش بی بهانه...
شاید، گاهی، یک بوسه بی هوا...
آه... دیگر درست نمی دانم کی؟ کجا؟ باید زمانی طولانی از آخرین بارها گذشته باشد.
این روزها اگر اتفاقی هم می افتد، درون خاطره هایی است که تکرار می شوند؛ درون اتفاق هایی است که خاطره شده اند.