جمعه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۵

باگ ژنتیکی

داستان اون پیرمرده و نوه و خرش رو یادتونه؟؟؟
حتماً یادتونه.
وقتی ادبیات قدیمی مونو می خونیم تازه می فهمیم، برای هزاران ساله یه اخلاقی داریم که با کلی مواد شوینده و سمباده و اسانس و افزودنی تشویق و ممنوعیت حتی، هنوز چسبیده به به ته یک ژن کشف نشده تو دی ان ای ما ایرانی جماعت...

داستان از این قراره که هر سال بعد از نوروز - درست وقتی که هنوز کاملا از شر این مهمون بازی ها و لبخندهای مشعوف کننده و زورکی مون خلاص نشدیم - یهو یک نیروی ناشناخته هولمون میده وسط نمایشگاه نفت و گاز.

تا اینجای ماجرا که اصولاً خیلی بغرنج نیست و میشه دندون رو جگر گذاشت که بگذره.
کاره دیگه ... قراره 4 روز بریم اونجا ببینیم می تونیم از این وضعیت فروش پیت نفتی - یا در پیتی به عبارتی - در بیاییم یا نه... شاید فرجی شد.

اما اینجای قضیه کاملاً شخصیه...
ترجیح من توی کار همیشه پشت صحنه بوده. تجربه سه چهارساله من تو کار اجرایی و سر و کله زدن با حدود 100 تا شرکت خصوصی و هماهنگ کردنشون تو سالن های نمایشگاه - از قرارهای ملاقاتشون تا پذیرایی هاشون - به من نشون داده که کار نشد نداره و فقط باید بخوای که انجام بدی. اما...
ترجیحم اینه که تابلوی مجموعه نباشم و پشت صحنه فرصت فکر کردن و تزریقش رو داشته باشم. اینه که این 5-6 سال آخر همه کار کردم جز اینکه تو چهارروز نمایشگاه جزو تیم اجرایی باشم.
به شدت هم مقاومت کردم؛ طوری که هیات مدیره هم می دونن که "من" تحت هیچ شرایطی نمایشگاه نمی رم. غرولند می کنند، اما موضوع رو پذیرفته ان.

حالا همین موضوع شده نقطه ضعف من واسه جانداران حرف مفت زن و بهانه شوخی و متلک هاشون

امروز تصمیم گرفتم، از فردا اولین نفری رو که جرات کنه بهم بگه "تو امسال هم نمایشگاه نمی آیی" چنان درس عبرت بقیه کنم، که صورتجلسه اش کنن برای درج در سوابق.
:D