پنجشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۹۵

شبیخون

نوشتن کار عجیبیه

یه وقتایی هست که داری، روی طرح داستانت فکر می کنی و سعی می کنی خلاق باشی وشخصیت هاتو تحلیل کنی و مکان ها رو اونجوری که می خوای به تصویر بکشی و خلاصه همه چی رو درست و روی اصول کنار هم بچینی، اما حتی یک کلمه هم نمی تونی بنویسی.
حتی یک کلمه.
شاید تنها چیزی که نصیبت بشه، یه کاغذ پر از خط خطی باشه که خودتم توش گم شدی.
اما گاهی مثلا داری زیر بار کارهای روزمره له می شی، داری جواب تلفن می دی، مراجع داری، رفتی فروشگاه و داری خرید می کنی، داری از خیابون رد می شی، تو دستشویی هستی حتی، یا نصف شبه و می دونی که خوابی و دلت می خواد بیشتر پتو رو دور خودت بپیچی اما یهو کلمات هم بهت هجوم میارن... پر از سر و صدا و با بی رحمی ... شبیخون می زنن بهت در واقع.
اونوقه که اگه بی عرضگی به خرج بدی و خیلی زود از یه جایی کاغذ و قلم پیدا نکنی، همه اش در لحظه به باد می ره.
و فقط تأسفش می مونه.